وقتی که یادم میاد، دلم میگیره
یک چیز هایی یادمه، یادم نمیره
یک زمین بود، دوتا دروازه چوبی
یه محله، پر آفتاب، پر خوبی
صبح های جمعه رقابت توی میدون
عصر ها علاف، تو خیابون
دو تا شیطون
شنبه درس و مدرسه، بازی و خنده
هر کی زودتر بره تو کلاس، برنده
چه روز هایی، چه روز هایی
چه روز های با صفایی
حالا من اینجا اسیرم
توی ساحل، تو رهایی
تو رهایی، مثل دریا
مثل برکه، من تنها
نمیدانی که از خجالت می میرم
اگه بیایی
تو بزرگی
حالا من، خوردم و خاک شیر
مثل خاک ام
تو بلندی، مثل سروی
من خمیده، مثل تاکم
گم شدم تو شهر افیون
حالا هم از تو چه پنهون
اگه پیدا نکنم جادهٔ برگشت رو هلاکم
وقتی که یادم میاد، دلم میگیره
یک چیز هایی یادمه، یادم نمیره
توی یک شهر
توی یک شهر جنوبی یا شمالی
یک زمین بود، دو تا دروازه خالی
هردوشون دروازه بان داشت
دو تا شیر نوجوان داشت
یکی شون شیر حقیقی
یکی شون شیر خیالی
یکی شون شیر حقیقی
یکی شون شیر خیالی
چه روز هایی، چه روز هایی
چه روز های با صفایی
حالا من اینجا اسیرم
توی ساحل، تو رهایی
تو رهایی، مثل دریا
مثل برکه، من تنها
نمیایی که از خجالت می میرم
اگه بیایی.