روبرو ی کوه درد و
پشت سر همه عذاب
آسمون که بی ستاره س
آفتاب تو هم نتاب
قصه مون پرِ نبود و
بودناش ی قصه بود
واسه ما نبود بود
زیر گنبدِ کبود
زنده های گور به گور و
نعش ها که زنده ان
تو قفس نشسته شیر و
میش ها درنده ان
عیب و عار شد افتخار و
افتخارمون ی ننگ
سوزنای ته گشاد و
دروازه های تنگ
شعله های یخ زده، کبریتای بی خطر
روزهای شب زده، ساعتا بدون زنگ
چرخها مربعی و شیشه ها از جنس سنگ
جنگ بود و جنگ بود و جنگ بود و جنگ و جنگ