اولین باری که روبه روم نشست
لبخند زد و چشماشو بست
همون لحظه ، همون لبخند
همون چشمای روشن
همین بس بود واسه اینکه
دلم رو بگیره از من
اون خود خودش بود
جاش خالی بود
پشت پنجره ، تو اتاق من
جاش خالی بود
تو پیاده رو وقت حرف زدن
جاش خالی بود
وقتی بارون میگرفت
کاش اینجا بود
دستامو میگرفت
همون لحظه ، همون لبخند
همون چشمای روشن
همین بس بود واسه اینکه
دلم رو بگیره از من
اون خود خودش بود