مهمانم شده بودی در بزم ویرانی من
خواندی از چشمانم قصه سرگردانی من
خندیدی
در اوج آسمان درخشیدی
به سردی زمانه تابیدی
شدی دلیل خنده هایم
در طوفان
غریق موج موی تو آسان
رها شود ز رنج بی پایان
نمانده وحشتی برایم
در پیچ و خم گیسویت گم شده ام
همدرد غم کهنه مردم شده ام
از سینه برون نمی روی آه ای عشق
من دل به تماشای نگاهت دادم
تا آتش این غم بدهد بر بادم
با اشک روانه می شوی آه ای عشق
خندیدی
در اوج آسمان درخشیدی
به سردی زمانه تابیدی
شدی دلیل خنده هایم
در طوفان
غریق موج موی تو آسان
رها شود ز رنج بی پایان
نمانده وحشتی برایم