شبى سرد تر از سرماى روسى
غمگين تر از اشكايى شور
بدن بى بال و در بندِ روحى
كه عازمه به پروازى شوم
هر چه دارد ز دنيا به دوشش
سنگين ترين سوال اما توى سر
كه گناهش از اول چه بوده است
چرا اوضاع اين گونه است؟
نميداند خانه اش كجاست
نميداند خانه اش كجاست
نميداند خانه اش كجاست
نميداند خانه اش كجاست
او كه كارى به كارى ندارد
نميداند دنيا مال كيست
سرش در لاك خود و كار خويش است
تنها مهارتش عاشقيست
بش گفتن :
زندگي نبرده اون فقط بايد بشه برنده
ولى...اون مهم تر از رخ عقاب داره دل پرنده
كه...نميداند خانه اش كجاست...
نميداند خانه اش كجاست
نميداند خانه اش كجاست
نميداند خانه اش كجاست
گويند ديارش هرگز نيست جا براى خواندن
دلش ز رفتن سير و نيست نا براى ماندن
براى ماندن....
نميداند خانه اش كجاست
نميداند خانه اش كجاست
نميداند خانه اش كجاست
نميداند خانه اش كجاست
شوبَين...
دگران...